✍✍✍
نویسنده: فریده ترقی
صف نان سنگکی همان اول وقت پخت شلوغ است. پشت سر دختری لاغر و کشیده میایستم. عقبتر، کنار جدول، جوانی افغان کنار گاری سبزی ایستاده است. نخهای شیرینی را پیچانده دور چندتایی ریحان و شاهی و… به زن میانسالی نشان میدهد. هرکدامش اگر قد دو لقمه برسد، شش هزار تومان و خاطرم میآید همین چند روز قبل پنج هزار تومان خریدهام.
پنج دقیقه گذشته و صف تکان نخورده است. کمی جابجا میشوم و سَرک میکشم. نانهایی که روی توری فلزی چسبیده به دهانهی دکان انداخته میشوند هیچکدام نه در شکل و اندازه و نه در قیمت، قواره معمول را ندارند. بدون صف برای مشتریهایی که معلوم نیست سر بزنگاه از کجا میآیند و برمیدارند. نانِ نرخِ پانزده هزار تومان معطلی که ندارد انگاری روی خلقوخوی نانوا هم اثر خوبی میگذارد. کنجد و خشخاش و درازی نان و برشته بودنش در کنار تبسم محترمانه شاطر بشدت آدم را وسوسه میکند قید نرخ دولتی را بزند و حداقل اگر جای دیگر از دستش برنمیآید در این یک قلم قاتى ازمابهتران شود.
زن میانسال مدتی است که از کنار بساط سبزیفروش آمده ته صف، داخل سبد خریدش سبزی نیست. جوراب کلفتی را روی ساق پاهای متورم و پرانتزیاش کشیده و خستگی لابهلای چینهای صورتش نشسته است. صف قدمی جلو میرود. روی میخهای دیوار نانوایی، چندین نان سفارشی پرملاط برای مشتریهایی که لابهلا سر میرسند هست. یکی میگوید: «چرا وقتی صف نون معمولی اینقدر زیاده، بیشتر نون سفارشی میزنی؟»
صدایش تا خود تنور میرود و در برگشت ولولهای در صف میاندازد. نانوا حتی برنمیگردد چه برسد که جواب بدهد. مرد رو میچرخاند طرف دیگران شاید همصدایی پیدا شود. یکی دو نفر لبخند میزنند بعضی سر میجنبانند یک نفر با صدایی که تا سنگ ریزه های گداخته برسد توضیح میدهد: «آخه اینجا سفارش اسنپ هم دارند و…»
شاطر با اخمهای در هم سه نان خمیر و سوخته را روی میز میاندازد و جوری شبیه حسین یاری در فیلم شب دهم زیر چشمی و از ته حلق میگوید: «بردار» که کل صف جمله «نَشنُفم دیگه کسی بابت نون دادن من زِر بزنه» را هم بفهمند.
سرعت حرکت صف تغییری نکرده فقط خُلق حساس شاطر تنگتر از آن شده که برای مشتریهای خاص اخلاق خاص داشته باشد. امورات بُرش و بستهبندی نان را به وردستش داده است.
مدتی از رفتن مرد معترض با نانهای خمیر سوختهاش گذشته است. دیگران با پیش گفتن خسته نباشی و دستت درد نکنه… سعی دارند با زبان بیزبانی برسانند که ربطی به آن بیاخلاق معترض نداشته بلکه به وقتش شاطر کمی بیشتر روی پهن کردن آن گلوله خمیر دقت کند. بالاخره دولت سوبسید برای آرد داده برای اخلاق و کیفیت کار نانوا که نداده، همینکه همان وقت را میگذارد بغل تنور داغ و همهی خمیری را که میشود با یک پاش کنجد و یککفدست سبوس چند برابر قیمت فروخت نمیفروشد خودش کم از جهاد اکبر ندارد.
پاهای پرانتزی زن تاب وزنش را نمیآورد از صف خارج شده و با چند بار تاکید و سفارش موقعیتش به نفر پشت سری روی چهارپایه پلاستیکی چرکی کنار بساط جوان افغان مینشیند. رنوکولیوس سفیدرنگی مقابل نانوایی میایستد شیشه کامل پایین نیامده شاگرد نانوا دوان بسته نان خاص را از پنجره داخل میدهد. زن سر چرخانده و نگاه بیرمقش رد دود اگزوز ماشین را میگیرد.
نظر شما